سال اول دبیرستان بود به نماز و روزه و امورات شرعی بسیار اهمیت می داد . مسائلی را رعایت می کرد که در سن و سالش نبود . مثلا استحباب آب نوشیدن در شب و روز به صورت نشسته و ایستاده را رعایت می کرد . یک روز وقتی به اتاقش رفتم تا از خواب بیدارش کنم با مشاهده اش در گوشه اتاق از ترس داد زدم چون احساس کردم از دنیا رفته است . با سر و صدای من از خواب پرید و گفت :چی شده خواهر ؟ چرا فریاد زدی؟ گفتم چرا اینجوری خوابیدی . طوری رو به قبله دراز کشیده بودی که فکر کردم خدای ناکرده از دنیا رفتی. در پاسخم گفت : به فرموده معصومین مومن باید طوری بخوابد که اگر مرگ به سراغش امد رو به قبله جان به جان آفرین تسلیم کند . و در ادامه گفت : مگر نشنیده ای النوم اخ الموت خواب برادر مرگ است .

خاطره از خواهر بسیجی شهید فرضعلی معصومی (ساکن روستای آستانسر شهرستان جویبار)