برای دوستان که برای شغل، پاسدار می شوند!
دوستی برایم پیامک داده بود که اگر سپاه نبود کشور نبود!! هر چند که با این حرف اساسا مشکلی ندارم ولی همیشه پای اصول واقعی، همیشه مخاطراتی هست که اگر به آن توجه نشود، آن را از ماهیتش دور می سازد و این مخاطرات خصوصا برای جبهه ب حق، همیشه چند برابر سهمگین تر است.
۲.جایتان خالی، دیشب پای صحبتهای بیسیم چی حاج حسین بصیر(فرمانده ی گردان یا رسول) نشسته بودیم.

می گفت حاج بصیر سال ۶۲پاسدار شد و ماجرای پاسدار شدنش هم این بود:
حاجی یک خصوصیتی که داشت این بود که خیلی به کلمه ی تکلیف حساس بود، هر چه می خواستن بهش بگویند فرماندهی گردان رو قبول کن و پاسدار شو، زیر بار نمی رفت، تا جایی که بهش گفتن حاجی این یک تکلیف هست باید قبول کنی! بالاخره نقطه ی حساس حاجی باعث شد که حاجی فرماندهی رو قبول کنه و از آنجایی که هر کسی می خواست فرمانده بشه بهتر بود پاسدار می شد قرار بر این شد که حاجی هم بعد از مدتها اصرار، پاسداری را قبول کنه!
اون موقعه ها رسم بر این بود که هر کسی می خواست پاسدار بشه و لباس پاسداری بپوشه یک جشنی برایش می گرفتن و لباس را تنش می پوشوندن.
یک جشن ساده ای با دوستان برگزار شد و لباس به تن حاجی پوشوندیم و همه خوشحال از اینکه بالاخره تونستیم حاجی رو پاسدار کنیم ولی در این بین، عجیب این بود که حاجی به جای خوشحالی،دیدیم داره زار زار گریه می کنه! با تعجب ازش پرسیدیم حاجی چی شد ؟ چرا گریه می کنی ؟ حاجی با همون حالت جواب داد که این لباس که دارم می پوشم مسئولیت سنگینی برایم دارد نمی دونم می تونم ازش بر بیام یا نه!!!
ما می گوییم تا شرک و کفر هست مبارزه هست؛ و تا میارزه هست، ما هستیم مابر سر شهر و مملکت با کسی دعوا نداریم ما تصمیم داریم پرچم لا اله الاالله را بر قلل رفیع کرامت و بزرگواری به اهتزاز درآوریم